ناریاناریا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

جوجه کوچولوی منو بابایی *ناریا* خانم

بدون عنوان

سلام نفس مامان  ببخش عزیزببخش این مدت طولانی برات هیچی ننوشتم بذار به حساب کارهای زیادم تصمیم  گرفتم زودد به زود بیام از اتفاقات بگم  الان دقیقه سه سالو ده ماه شدی الان همه نفسمی همدممی مهربونمی خوشکلمی وقتی باهات حرف میزنم میگم ناریا جون دوست داری با اشاره سر میگی اره عشق من خدا نکنه یه دره برم تو فکر اونقد میایو میری مامان خوشحال باش خوشحال به زور خنده رو رو لبم میاری   تو این مدت طولانی شکر خدا دانشگاهم تموم شد   خونمون رو عوض کردیمو کلی اتفاقات  الان به جمعمونن کسری دایی سولین اون یکی دایی و دیلان خانم دختر خاله زیاد شدن  کلی کیف میکنی که میگم از اونا بزرگتری تو ابجیشون هستی دوست دارم ...
14 شهريور 1395

بدون عنوان

خوشکلم مامان فدات بشه امروز  مامانی توافکار خودش غرق بودداشبه کاراش می رسید جوجو هم مثل همیشه مشغول بازی بااسباب بازیاش بود یه هویی تلویزیون یه اهنگ شادنشون دادکه شروکردی به دست دادن مامانی کلی شادشد نمیتونی تصور کنی چقدر خوشحال شدم مامانی قوربونت برم جوجه اردک امروز دو بار رفتی حموم نمیدونم چرا اینقده عاشق ابی ...
30 تير 1392

بدون عنوان

سلام دخترکم منو ببخش که چند وقتیه نتونستم به وبت سر بزنم مامان خیلی سرش شلوغه عشم شکر خدا خیلی بزرگ شدی وروجکی شدی برا خودت اما این هفته خیلی مریض بودی و مامان خیلی برات نارحت بود فدات بشم الان دو تا دندون خوشکل داری خوشکلم آخر هفت ماهگی نشستنو کامل یاد گرفتی هشت ماهگی شروع کردی چهار دستو پا راه رفتن  از 9 ماهگیهم با کمک اجسام کامل وایمیستی  دختر نازنینم دقیقا 8ماهو 15 روزت بود که دندون خوشکلت  بیرون اومد اولین دندونت پایین و سمت راست بود فدای اون مرواریدت بشم این هفته خیلی اذیت شدی باز شیرت کم یاب شده و پیدا نمیشه خوشکلم عاشق اون چشمای جاپونیتم نازنیم       ...
26 تير 1392

7ماهگی دخملی

سلام خوشکل مامان  چند وقتی بود که نمی اومدم به وبلاگتو سرم کلی شلوغ بود تو این مدت خانمم برا خودش بزرگ شده میشینی با اون صدای نازت بابایی رو صدا میزنی وبابایی کلی خوشحال میشه  الانم سرماخوردگی گرفتی و بردمت دکتر دارم رو پام تاپ میدم و خوابت گرفته چند هفته قبل رفتیم مهابادو بابایی رفته بود یه سفرکاری تو این دو هفته کلی بهمون خوش گذشت و با دختر دایی نارین و پسردایی ماردین کلی با هم خوش بودین وصبحا میرفتین رو بالکن بازی میکردین و عصرا هم با هم میرفتیم مهمونی و گردش الانم یه چند تا عکس ازدختر خوشکلم میذارم نمیدونم این لبخوردن چه مزای میده که اینقده خوشت میاد وقتی میخوابی عین...
26 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

سلام عروسکم منو ببخش منوببخش که لیاقت مادر بودن تو رو ندارم که نمیتونم رو اعصابم تسلط داشته باشمو فرشته آسمونومو گریوندم دخترکم خیلی دلم  گرفته کاش مامانو درک کنی که گاهی وقتا خیلی  خسته میشم نمیدونم نمیدونم کی این رفلاکس دست از سرت بر میداره نمیدونی چقدرحسرت میخورم که یه روز یه دل سیر بهت شیر بدم و دو ساعت بتونی راحت بخوابی خدایا  این بغض کی تموم میشه کی فرشتم  خوب میشه ناریا اگه دردای دنیا رو میشدگرفت حاضر بودم همه درداتو با جون دلم قبول کنم  دخترکم خیلی سعی میکنم خودمو آروم کنم که شکر خدا سالمیو یه دورست و خوب میشی ولی طاقتم داره تموم میشه ..... وقتی...
12 اسفند 1391

سه ماهگی دخملی

   سلام عزیز دلمممممممممممم قوربونت برم  امروز میخوام کایی که تو دو ماهگیو سه ماهگی رو انجام میدی برات بنویسم تو دو ماهگی که یه ذره نگامون میکردی درحدیه نیش خند کوچلو بود تموم کارا تو سه ماهگی به اجسام کامل خیره میشی باهامون حرف میزنی البته اگه خوب خوابیده باشی و خوابت نیاد خندیددنتم که حرف نداره تا یکی بگه ناری لبخندای قشنگت رو شون میدی ناری خوشکلم خیلی احساس آرامش عجیبی دارم وقتی با لبخند قشنگت تو جمع بهم نگاه میکنی یا  تا صدامو میشنوی برمیگردی سمتتم شکر خدا رفلاکستم روز به روز داره بهتر میشه فقط عید میلاد پیامبر  مامان به خاطر حرف دکتر که میگفت حساسیت نداری رژیمشو شکست و همین باعث شد یه کم نار...
5 اسفند 1391

چهارماهگی دخترم

دختر نازنینم چند روزپیش واکسن چهار ماهگیتو زدم نمیدونم چرا بازرفلاکست تشدیدشده گاهی وقتا خیلی احساس درموندگی میکنم حالا بگم از کارای دختر نازنینم ناریای من این روزا با دستتات اجسامو میگری و فورا میبری سمت دهنت یا هی چشاتو چپ می کنی و خیره میشی به انگشتات دستتو بعد یه هویی میخوریشون مامان فدات بشه دو بار هم تا الان خودتو انداختی رو شکمو وقتی مامانی رو میبینی کلی میخندی و میخوای بپری تو بغلم دو هفته قبل که رفتیم خونه مامان بزرگ  کلی غریبی کردی و تا آخر شب باهاشون دوست نشدی ویه ثانیه منو نمیدید گریت میگرفت فرداشم که رفتیم عروسی دختر نازنینم تخت گرفت خوابیدی ولی تا یه هفته بعدش مریض بودی و هر دوتو ن...
27 بهمن 1391

دلم گرفته

سلام نفسم  ناریای من نمیدونم ار کجا شرو کنم دختر نازنینم نمیدونم چرا رفلاکست چند هفته بود خیلی اود کرده خیلی نارحتم روزی نیست که مامان نشینه و برات گریه نکنه دستخودم  نیست بابایی همش میگه بایدصبور باشم ولی وقتی تواین حال میبینمت خیلی داغونمیشممممم همش حالت تهوع بالا آوردنو گریه و زجه زدن آخه چطور دوم بیارم گلم چطور من نمیمیرم دخترم اینقدر زجر بکشه همش با خدای خودم میگم خدایا خدایا بزرگی که خودت جوجم وبهم دادی معده کوچولوی دخملی روخوب کن همه درداشوبیار واسه من شکر خدا شلی حنجرتخیلی بهتر از قبله نفسای نازت خیلی کم به شمارش میافته دوست دارم همه هستی من ...
2 بهمن 1391